|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۱۲
بریده ای از کتاب پایی که جاماند
«در خط مقدم دیده بودم عراقی ها پلاک بچه ها را از گردن شان در می آوردند، مسخره می کردند و بهمان می گفتند: این کلید بهشته که خمینی بهتون داده!»
این بخش از بریده کتاب ارزشمند “پایی که جا ماند” از فصل سوم کتاب (المیمونه - سپاه چهارم عراق) برایتان انتخاب شده که با هم می خوانیم.
*
وقتی کلمه ی شهید و بهشت برده می شد، به عراقی ها بر می خورد و بر می آشفتند. بدشان می آمد در صحبت هایمان از کلمه ی شهید استفاده کنیم. این جور مواقع فورا عکس العمل نشان می دادند و دری وری می گفتند. عراقی ها از به کار بردن کلمه ی بهشت توسط اسرای ایرانی نیز بدشان می آمد. به آن ها القا شده بود کشته هایشان شهیدند؛ می گفتند: بهشت مختص شهدای عراق است و جهنم برای کشته های ایرانی است. اگر غیر از این می شنیدند، از کوره در می رفتند. ← بیشتر …
● برای کربلا
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۱۱
بریده ای از کتاب پایی که جاماند
- عالیه، خیلی خوبه، یعنی شما این جا را این قدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید! پدر سوخته های مجوس! بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد این جا کمک تون!
من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد که عصبانی بود گفت:
- من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهن شان و حتی روی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا. شما می خواید کربلا را تصرف کنید؟! شما خوب بود یک دستگاه تریلر می آوردید، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما برمی داشتید! ← بیشتر …
● اسرار نهفته
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۱۰
* وحید یامین پور
چند روزی مشغول مطالعه ی کتاب “پایی که جا ماند” بودم. از آن موقع که سراغ ادبیات غیرداستانی جنگ رفتم دیگر کمتر رغبت می کنم بروم سراغ ادبیات داستانی؛ هرچند الحق والانصاف برخی کتاب های داستانی این حوزه خارق العاده هستند. ولی فکر می کنم کتاب هایی مثل «بابا نظر»، «کوچه نقاش ها»، «حماسه یاسین»، «حرمان هور»، مجموعه کتاب های شهدا به روایت همسر، «همپای صاعقه»، «از معراج برگشتگان»(که من هنوز نخوانده ام)، «نورالدین پسر ایران» و بسیاری کتاب های دیگر به خاطر استنادی که دارند باورپذیری شان و تاثیرگذاری شان عمیق تر است.
● گزارش سری
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۹
نگاهی به کتاب«پایی که جا ماند»؛ یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینی پور از زندانهای مخفی عراق
یادداشتهای مخفیانه از اردوگاه تکریت
* عبدالله سلیمی
با پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، موضوع تبادل اسرای جنگی به یکی از موضوعات مطرح در دیپلماسی این دو کشور تبدیل و سرانجام با توافق طرفین، گروههای مختلف اسرای جنگی یکی پس از دیگری آزاد و وارد کشور خود شدند، اما در این میان، گروههایی از اسرای ایرانی هم بودند که نام آنها در هیچ یک از فهرستهای صلیب سرخ جهانی قرار نداشت و طبیعی بود که آزادی این اسرا تابع هیچ قانون بین المللی نباشد. به بیان دیگر، در هنگام تبادل اسرا بین دو کشور ایران و عراق، گروههای مختلفی از اسرای ایرانی در زندانهای مخفی عراق زندانی بودند که مقامات جمهوری اسلامی ایران از سرنوشت این اسرا اطلاعات دقیقی در دست نداشتند. بعدها با آزادی تعدادی از این اسرا که بعضی از آنها شرایط خاص مانند مجروحیت دوران جنگ را داشتند، برخی از این افراد با انتشار خاطرات خود، اسنادی از زندان های مخفی عراق را برملا کردند که اکنون به منزله سندی از حقانیت این آزادگان در کارنامه هشت سال دوران دفاع مقدس به ثبت رسیده است. ← بیشتر …
● داستان پای جامانده
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۸
بریده ای از کتاب پایی که جاماند
«تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.»
برش هایی از کتاب «پایی که جا ماند» اثر سید ناصر حسینی پور را تقدیم حضورتان می کنیم. این همان کتابی است که “حضرت آقا” درباره اش این گونه توصیف کرده اند. ← بیشتر …
● عصای راوی
معرفی کتاب: پایی که جاماند
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۷
عصایی که راوی جنگ شد
سید ناصر حسینیپور کتاب «پایی که جا ماند» را به ولید فرحان، شکنجهگری که از هیچ فرصتی برای آزار و اذیت او غافل نمیماند تقدیم کرده. شکنجهگری که او را مجبور به دویدن بر روی یک پا میکند، او را مجبور به ساعتها خیره شدن به آفتاب میکند و برای بیرون کشیدن اطلاعات از ناصر با کابل به جان او میافتد.
● اقتراحی برای یک کتاب جنگی
معرفی کتاب: پایی که جاماند از زبان نویسندگان و فعالان فرهنگی
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۶
مرتضی سرهنگی، نویسندهی کتاب «محرم در اسارت» و رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزهی هنری دربارهی «پایی که جا ماند» نوشت:
یک روز وقتی به دفتر کارم رسیدم، نگاهم به میزی افتاد که دو جزوهی قطور روی آن گذاشته شده بود. اول ناراحت شدم که در شلوغی کارها، این دیگر چیست؟ بعد از دقایقی آن را ورق زدم و رسیدم به تقدیمیهی کتاب؛ همانجا ماندم و تا چند روز جلوتر نرفتم. وقتی دیدم این کتاب به کسی تقدیم شده که شکنجهگر این آزاده بوده است، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که این شخص برای اسارتش و به تبع آن برای جنگیدنش معنایی عالی قائل بوده است. تا مدتها من و این متن مانده بودیم و به هم نگاه میکردیم تا این که خواندن آن را شروع کردم و یک ماه طول کشید.اسارتگاه جایی است که هیچ چیزش باب میل اسیر نیست. یک اسیر باید اولاً خودش را با هر شرایطی که برای غلبه بر او تدارک دیده شده سازگار کند و در ثانی باید بر آن شرایط نیز غلبه کند. ما در جنگ و اسارت دیدیم که ایرانیان و فرهنگ آنها بر عراقیها غلبه پیدا کرد و باید اذعان کرد که ما اسیرانی داشتیم که بر افسران عراقی تأثیرهای عمیقی گذاشتند. ← بیشتر …
● جعبه سیاه جنگ
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۵
*گلعلی بابایی
دَمِت گرم آقاسید! خدا به تو و به قلمت برکت بدهد؛ به قلم تو که بوی سادگی میدهد و انسان را میبَرَد به کوچه پسکوچههای شرف و مردانگی مردمان این دیار.
سیدجان، ما تا حالا فقط همینقدر میدانستیم که بچههای تیپ ۴۸ فتح از رزمندههای استان کهکیلویه و بویراحمدی هستند. زمان جنگ هم هر جایی که کارمان گیر میکرد میگفتیم پس کجا هستند این بچههای ۴۸ فتح؟ وقتی هم که میآمدند، واقعاً بنبست عملیات شکسته میشد.
جنگ که تمام شد، نه اسمی از آنها ماند و نه رسمی (البته در این دنیا). آنها اهل شهرها و روستاهای یک استان محروم بودند که با تمام شدن جنگ به سر کار و کشاورزیشان برگشتند؛ بدون هیچ ادعایی. اما حالا قلم تو آنها را در این دنیا هم جاودانه کرد. گردش زیبای قلمِ تو پردهها را کنار زد و به همه فهماند که اگر امروز آرامشی دارند، از صدقه سر همانهایی است که مردانه در مقابل هجوم دشمن ایستادند؛ مردانی که فقط جنگجو نبودند، بلکه زن، فرزند، پدر، مادر، خواهر، برادر و در یک کلام اهل عشق و زندگی هم بودند. اما وقتی پای حفظ انقلاب و کشور به میان آمد، از همة آنها گذشتند. اینها را در صفحات کتاب تو خواندیم. آنجایی که نوشتی: ← بیشتر …
● دست خط
معرفی کتاب: پایی که جاماند
حاشیه رهبر بر کتاب «پایی که جاماند»
متن مرقومه امام خامنه ای و تصویر آن در ذیل آمده است:
بسمه تعالی
تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهنده ای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می گذارد و او را مبهوت می کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.
۹۱/۶/۲
سید علی خامنهای
● کتاب بی نمونه
معرفی کتاب: حاشیه رهبر بر کتاب پایی که جاماند
حاشیه ره بر بر کتاب «پایی که جاماند»
*اختصاصی کتابستان
صاحب نظری مقام معظم رهبری در حوزه کتاب با توجه به حجم مطالعات ایشان چه در دوره نوجوانی و جوانی و چه در دوران مسئولیت های سیاسی شان چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. آشنایی ایشان با کتاب ها و نویسندگان ایرانی و خارجی، گزارشات مختلف از کتابخانه شخصی ایشان، اهتمام ایشان به امر کتاب و کتابخوانی و … شاهدی بر این مدعاست.
حاشیه های ایشان که راهی برای ترغیب مطالعه کتاب هاست با کتاب های دفاع مقدس شروع شد که همچنان ادامه دارد، گرچه به احتمال زیادی ایشان بر اکثر کتاب هایی که مطالعه می کنند حاشیه ای می نویسند. لیکن برخی از این حاشیه ها رسانه ای می شود و اعتبار کتاب را افزون می کند.
تازه ترین حاشیه ایشان بر کتاب «پایی که جاماند»، یادداشت های روزانه سیدناصر حسینی پور است:
تا کنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام که صحنه های اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد.
… درود و سلام به خانواده های مجاهد و مقاوم حسینی.
۹۱/۶/۲
سید علی خامنه ای
*
این کتاب که یادداشت های حسینی پور است روایت حضور او در جبهه و دوران اسارت اوست، که چند ویژگی شاخص دارد که موجب تفاوت این کتاب با موارد مشابه خود شده است:
۱٫ وقایع کتاب بر اساس یادداشت های رمزی گونه و اشاره وار راوی است که بعد از رهایی و در ایران تفصیل داده شده است، لذا اتقان و دقت روایت در سطح اعلاست.
۲٫ وقایع اسارت مربوط به یکی از زندان های مخفی عراق است، لذا شرایط به مراتب سخت تر و دردناک تر از ماجراهایی است که تا به حال روایت شده است-چون غالب خاطرات مربوط به اسارت، درباره زندان های موصل است که توسط صلیب سرخ جهانی شناخته شده بودند.
۳٫ سیدناصر حسینی پور در نوجوانی با سن کم اسیر می شود و این کم سن و سالی به خاص بودن کتاب افزوده است.
۴٫ متن به قلم خودِ آقای حسینی پور است، لذا کتاب از انسجام خوبی برخورد دار است، زیرا کتاب از جنس مصاحبه نیست.
برای اطلاعات تفصیلی تر می توانید به مصاحبه با آقای حسینی پور یا معرفی کتاب «پایی که جاماند» در همین پایگاه مراجعه کنید.
* این کتاب با قیمت ۱۴ هزار تومان در کتابستان متروی شهدا در دسترس علاقه مندان است.
همچنین علاقه مندان می توانند با تماس با شماره ۰۹۱۲۴۷۱۵۶۲۶ کتاب را با ۱۰% تخفیف سفارش دهند با پرداخت هزینه ارسال آن را در منزل یا محل کار خود دریافت کنند.
● پایم را در عراق جا گذاشتم
|پرونده ای برای کتاب «پایی که جا ماند»-۲
گفتگو با سیدناصر حسینیپور، نویسنده کتاب «پایی که جا ماند»
*محمدرضا شهبازی
وقتی وارد ساختمان شد همان مسافت کمی که پیاده راه رفته بود، درد کمرش را تشدید کرده بود و باعث شده بود تا نفس نفس بزند. پایی که در بغداد جا گذاشته بود طی کردن مسیر چند ده متری کوچه را برایش سخت میکرد. از آن چیزی که با خواندن شکنجههایی که شده بود انتظار داشتیم جوان تر بود و از آن چیزی که در عکسها دیده بودیم شکسته تر. و البته از آن چیزی که فکرش را بکنید گرم و صمیمی تر.
سید ناصر حسینی پور را میگویم. نویسنده کتاب «پایی که جاماند» که شامل یادداشتهای روزانه او از زندانهای مخفی عراق است. متن زیر حاصل گفتگوی ما با اوست که با گپ و گفت حواشی آن سه ساعتی طول کشید.
اگرچه در کتاب مفصلا توضیح داده اید اما لطفا یکبار دیگر ماجرای جبهه رفتن تان را ذکر کنید. چند ساله بودید که آن ماجرای فرار پیش آمد؟
سال ۶۵ و ۱۴ سال داشتم. من قبل از عملیات کربلای ۴ رفتم و رسماً در کربلای ۴ تخریبچی بودم. در کتاب دقیقاً شرح دادم که در ۱۳ سالگی از خانه فرار کردم و به شیراز رفتم، چون فکر میکردم از شهری غیر از شهر خودمان میتوانم به جبهه اعزام بشوم. خانواده خیلی دنبالم گشتند. برایشان نامه نوشتم که در کردستان هستم، داریم با عراقیها میجنگیم، روی سرمان خمسه خمسه میبارند، پدر جان! اگر شهید شدم، پرچم سیاه نزنید، پرچم قرمز بزنید، برایم گریه نکنید، شهید گریه ندارد و از این حرفها. برادر شهیدم مهر روی پاکت پستی را دیده و فهمیده بود که من در شیراز هستم. البته من نمیدانستم دستم جلوی او رو شده است و موقعی که به خانه برگشتم از این شرمنده بودم که به آنها بهدروغ گفته بودم که در کردستان با عراقیها جنگیدهام. برادر شهیدم سر به سرم میگذاشت و میگفت: «سید! حضرت عباسی کجا بودی که آن نامه را نوشتی؟». گفتم: «یک نوشابه و یک ساندویچ سوسیس خریدم و روی صندلی ترمینال شیراز نشستم و این نامه را نوشتم.» این نگاه من و بچههای دهه ۶۰ بود به جنگ و تبعیت از ولی و جنگیدن با دشمن. این آرزوی ما بود.
← بیشتر …
● پایی که جاماند
● معرفی کتاب «پایی که جا ماند»
یادداشت های سید ناصر حسینی پور از ادوگاه های مخفی اسرای ایرانی
«این کتاب را به “ولید فرحان” خشنترین گروهبان بعث
عراق تقدیم میکنم!»
عراقی ها او را به عنوان پیک شهید سردار علی هاشمی معرفی کرده بودند و این یعنی آغاز شکنجه های دردآور برای بهدست آوردن اطلاعات؛ آن هم روی نوجوان ۱۶ ساله ای که یک پایش هم قطع شده بود. بعد او یک ماه در بیمارستان بستری کردند تا حالش بهتر شود و سپس به پادگان صلاحالدین بردند، محلی که در آن حدود ۲۲ هزار اسیر مفقود الاثر ایرانی که نامشان در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود، بهصورت مخفیانه نگهداری می شدند.
در این پادگان که در ۱۵ کیلومتری تکریت قرار داشت، از یک اردوگاه ۴۵۰۰ نفری، ۳۲۰ نفر به شهادت رسیدند که عراق پس از آزادی اسرا، هرگز نپذیرفت که این افراد در گروه اسرای ایرانی قرار داشتند.
در روزهای اسارت در پادگان صلاحالدین، با صفحههای آخر کتابهای مرتبط با سازمان مجاهدین خلق که برای مطالعه در اختیارش قرار میدادند، دفترچه یادداشت درست کرد و حوادث روزانه را با کدگذاری روی آنها نوشت. البته از کاغذ سیگار و حاشیههای روزنامههای القادسیه و الجمهوریه استفاده کرد. سپس این یادداشتها را در یک عصا و اسامی ۷۸۰ اسیر ایرانی کمپی که در آن بود را در عصای دیگرش جاسازی کرد و در روز آزادی (۲۲ تیر ۱۳۶۹) به ایران آورد.
این ماجرای ثبت خاطراتی است که بعدها با عنوان «پایی که جا ماند» منتشر شد و این روزها چاپ نوزدهمش در دست افراد اهل مطالعه است.
کتاب «پایی که جا ماند»، نوشته سید ناصر حسینیپور است که دی ماه سال گذشته رونمایی شد. رسیدن به چاپ نوزدهم در طی سه ماه نشان دهنده گیرایی و جذابیت این کتاب برای مخاطب است اما این، همهی ویژگی های منحصر بهفرد این کتاب راوی اتفاقهای روزانه در پایان همان شب می نوشته است و این یعنی ذکر دقیق جزئیات و اتفاقها. از طرفی همین نگارش روزانه و در دل حوادث موجب شده است تا روایت کتاب از گرما و احساس خاصی برخوردار باشد. مثلا دیوار نوشته های اردوگاه هم در کتاب از قلم نیفتاده است و نگهبانها به صورت مختصر توصیف شده اند.
نکته دیگر این است که بر خلاف اکثر خاطرات اسارت که از بازداشتگاه ها شروع می شود، این کتاب نحوه اسارت راوی و همچنین نوع برخورد عراقی ها با او را نیز بیان می کند. شرح مکالمه و حتی مجادله های صورت گرفته میان او و بازجوهای عراقی یکی دیگر از امتیازهای این کتاب است. بیان اعتراف های سربازان عراقی درباره جنگ و ناحق بودنشان نیز در کتاب آمده است و طبیعتا بیان سفاکی های افسران عراقی و پایمردی اسیران ایرانی هم در کتاب به چشم می خورد.
کابل، باتوم، شلنگ و چوب خیزران، اسکان در توالت خیس و نجس، فروکردن سر درون توالت برای خوردن مدفوع، کندن ریش با انبر، خوابیدن روی زمین داغ، بیهوشی از تشنگی، بستن آب و مکیدن لوله خالی برای یک قطره آب، سوزاندن ابرو، سیلی زدن به گوش همدیگر، قضای حاجت در داخل خوابگاه از شدت فشار وقتی که نمیگذارند بچهها به دستشویی بروند، ادار کردن روی سر بچهها، شهید شدن از شدت تشنگی و گرسنگی، پاشیدن آب جوش به صورت، برهنه کامل نشستن زیر آفتاب و جلوی چشم دیگر اسرا و نگهبانها، کتک خوردن داخل گونی، انداختن داخل کانال فاضلاب و خوراندن تاید به بچه ها؛ برخی از شکنجهها و آزار و اذیتهای نگهبانهای عراقی است.
اگر فکر می کنید درباره دوران اسارت رزمنده های ایرانی در عراق چیز زیادی می دانید، این کتاب را از دست ندهید تا نظرتان تغییر کند. البته شاید حسینی پور تیر آخر را همان اول کتاب زده باشد. تیری که مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری از نشستن آن به هدف در اولین برخوردش با کتاب خبر می دهد:
«یک روز وقتی به دفتر کارم رسیدم، نگاهم به میزی افتاد که دو جزوه قطور روی آن گذاشته شده بود، اول ناراحت شدم که در شلوغی کارها، این دیگر چیست؟ بعد از دقایقی آن را ورق زدم و رسیدم به تقدیمیه کتاب، همانجا ماندم و تا چند روز جلوتر نرفتم. وقتی دیدم این کتاب به کسی تقدیم شده که شکنجهگر این آزاده بوده است، اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که این شخص برای اسارتش و به تبع آن برای جنگیدنش، معنای عالی قائل بوده است. تا مدتها من و این متن مانده بودیم و به هم نگاه میکردیم تا اینکه خواندن آن را شروع کردم و یک ماه طول کشید.»
آن چند خط که اینطور یک ماه سرهنگی را معطل کرد این بود: «این کتاب را به “ولید فرحان” خشنترین گروهبان بعث عراق تقدیم میکنم! نمیدانم شاید در جنگهای خلیج فارس توسط بوش پدر یا بوش پسر کشته شده باشد. شاید هم هنوز زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم میکرد، نگهبان شیعه عراقی، علی جار الله در گوشهای مینگریست و میگریست. شاید اکنون فرحان شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم میکنم، به خاطر آن همه زیبایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود.»
● برش هایی از همین کتاب:
در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی میبیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمیرفتند. زیاد که میماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک میکردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم میخواست دستهایم باز بود تا چشمهایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل میشد که در ذهنم مانده. فحشها و توهینهایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکیشان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر میرسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ (چرا اومدی جبهه؟) بعد که جوابی از من نشنید، گفت: اقتلک؟ (بکشمت؟) آنها با حرفهایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.
*
دستش را به طرفم دراز کرد تا ساعتم را بگیرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توی آب! عاقبت این کار را میدانستم. برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند… حق داشت عصبانی شود، این کار او را عصبانی کرد که با لگد به چانهام کوبید و با قنداق اسلحهاش به کتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس کردم عقدهاش کمی خالی شد.
*
یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر میرسید، تکه کلامش «کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب» بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود ۱۰، ۱۵ متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود، ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو میکردم بمیرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمیگشت، به من خیره میشد و مرتب تکرار میکرد: اینجا جای پرچم عراقه!
*
نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده بود… اما وقتی حرف میزد عراقیها را تا استخوان میسوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت کتمان کند. معاون زندان که ستوان یکم بود به او گفت: انت حرس الخمینی؟ احمد سعیدی در جوابش گفت: بله من پاسدار خمینیام! ستوان که حرفهایش را فاضل ترجمه میکرد، گفت: هنوز هم با این وضعیتی که داری به خمینی پایبندی؟ در جواب ستوان گفت: هر کس رهبر خودشو دوست داره. یعنی شما میخواید بگید صدام رو دوست ندارید، اسارت عقیده رو عوض نمیکنه، عقیده رو محکم میکنه!
*
کتاب «پایی که جا ماند» در قطع رقعی و ۷۶۸ صفحه با شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و بهای ۱۴ هزار تومان از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است و در فروشگاه کتابستان قابل خریداری است.
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : زندگینامه شهدا , فرهنگی , دفاع مقدس , ,
برچسب ها :